به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سیدمجید کمالی پژوهشگر فلسفه در یادداشتی درباره نسبت میان «وجود و زمان» و «اخلاقِ نیکوماخوس» به بررسی این نسبت پرداخته است:
از میان مفسران و شارحانی که به نسبت اندیشههای هایدگر و فلسفه ارسطو پرداخته اند، سه تن که تفاسیرشان به مثابه سه الگوی متفاوت قابل شناسایی است، عبارتند از، فرانکو ولپی، ژاک تامینو و والتر بروگان.
الگوی نخست؛ از نظر ولپی، ساختارهای فکریِ اخلاق نیکوماخوس به نحوی تبدل یافته به وجود و زمان منتقل میشود. این ساختارها در اخلاقِ نیکوماخوس در افقِ زندگی و کنشِ انسانی توصیف میشود؛ این در حالی است که همین ساختارها در وجود و زمان، گرچه به نحوی تغییر شکل یافته، به دازاین به مثابه نحوه و طورِ بودنِ دازاین نزدیک میشود. به زعم ولپی، مهم ترینِ این ساختارها، که خود او به تحلیلِ آن اهتمام دارد، فرونسیس است.
الگوی دوم؛ اما برخلاف ولپی، تامینو در تفسیر خود از این نسبت، جانبِ ارسطو را گرفته، و از منظرِ فلسفه ارسطو کارِ هایدگر را تحلیل میکند. تامینو، رویکرد هایدگر را نقد میکند و خوانش او از مفاهیم و معانی اصلیِ اخلاق نیکوماخوس را اقتباسی ضیق و فروکاهنده میداند..
الگوی سوم؛ والتر بروگان، از منظرِ تفکر هایدگر، دست به خوانشِ ارسطو میزند و از این طریق، می کوشد، سرآغازهای وجود و زمان را در اندیشههای ارسطو به طورِ عام و در اخلاقِ نیکوماخوس بیابد. در واقع، او در این قیاس، بیشتر به دنبال مطرح کردنِ ارسطو به عنوانِ پیشگامِ فلسفه هایدگر است.
هر یک از این الگوهای سه گانه، گرچه وجهی مهم از نسبت میانِ وجود و زمان و اخلاقِ نیکوماخوس را نشان میدهد، اما در نهایت منجر به نادیده گرفتن یکی از اطرافِ بحث میشود. به عبارتی، قرار نیست ما از طریقِ این مقایسه، نقصی را متوجه اندیشههای ارسطو یا هایدگر بدانیم یا اصالت را به یکی از آن دو بدهیم. مطالعه تطبیقیِ ما میتواند به گونهای باشد که ضمنِ نشان دادنِ این نسبت، جانبِ هر دو اندیشه را آنچنانکه هست، نگاه دارد.
بنابراین، شایسته است در این مطالعه تطبیقی و انتقادی، همزمان شباهتها و تفاوتهای این دو اثر، در بستری تاریخمند بیان شود. اگر در چنین بستری به ساختار موضوعیِ این دو کتاب بنگریم، روشن میشود که هر دو به زندگی و حیاتِ انسانی میپردازند.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوس، کردارها، اعمال و فضائل اخلاقی انسان را در بسترِ زندگی، از منظر دستیابی به سعادت موضوعِ تاملاتِ خود قرار میدهد و هایدگر، در وجود و زمان در تحلیلِ دازاین به حیاتِ انسانی میپردازد. اساساً همین موضوع مشترک است که زمینه امکانِ مقایسه میان دو اثر را فراهم میکند. اما با وجودِ این اشتراکِ موضوعی، منظری که این دو متفکر در افقِ آن به این موضوع مینگرند، متفاوت است. همین تفاوتِ منظر است که منجر به اختلافِ بنیادیِ وجود و زمان و اخلاق نیکوماخوس میشود.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوس، به دنبالِ تعیینِ صورتی خاص از زندگی است که افراد باید برای رسیدن به فضائل و سعادت در پیش بگیرند؛ در واقع، او از منظر رفتارها و کردارهای عملی است که به زندگیِ انسانی توجه میکند. از آن سو، هایدگر از منظرِ فهمی که هر یک از انسانها از زندگیِ خود به مثابه طورِ خاصی از وجود دارند، به موضوع مینگرد.
پرسش از نسبت میان اخلاقِ نیکوماخوس و وجود و زمان، نتایجِ مهمی در پی دارد، از جمله در فهم مواجهه هر یک از این دو فیلسوف با «خیر». این بحث را از آن رو متذکر میشوم که در امر مقایسه ساختاریِ این دو اثر بسیار مهم است. نزدِ ارسطو، مسئله زندگیِ خیر و نیک و البته، سعادت، پرسشی آشکار و عیان است و در اخلاق نیکوماخوس به وضوح مطرح میشود؛ اما در هایدگر مفهوم خیر به این نحو مطرح نیست، چراکه او می کوشد، زندگیِ انسانی را به مثابه «نحوه ای از بودن» که مختصِ آدمی است، فهم کند.
از این رو، در وجود و زمان برخلافِ اخلاقِ نیکوماخوس این مسئله مطرح نیست که فلان رفتار یا عمل خاص در زندگی افراد خوب است یا بد، بلکه این پرسش بر سر این است که فرد در نسبت با وجودی که به او داده شده، به چه نحو رفتار میکند یا اینکه فرد از کجا خود را می فهمد؛ ساحتی که در آن، کاری انجام میدهد، میاندیشد یا احساس میکند. در تحلیل دازاینِ هایدگر، گرچه معانی ای همچون اصالتمندی و نااصالتمندی دازاین در متنِ زندگی طرح میشود، این معانی نسبتی با «فهمِ از وجود» دارد و در ساحتِ کنشها و ارزش داوریهای اخلاقی باقی نمیماند.
از این رو، نظامی از ارزشها و باورهای اخلاقی، بیرون از تعینی که هایدگر برای وجودِ انسانی قائل است، یعنی وجود به مثابه «ممکن بودن» و «وجودتوانستن»، قرار میگیرد. به همین دلیل، هایدگر به صراحت مخالف این است که وجود و زمان به مثابه اثری اخلاقی تلقی شود.
نظر شما